آگاهي از غيب در نهج البلاغه (3)

گفتيم که شريف رضي تمام پيشگويي هاي امام را قنل و ثبت نکرده است. اما ابن ابي الحديد با آوردن آنچه به او رسيده و صحتش مورد يقين بوده است به جبران اين نقيصه کوشيده است . اما با وجود اين ابي ابي الحديد هم تمامي آنچه را که در اين باره به دستش رسيده است، نقل نکرده است بلکه پس از نقد و بررسي و حذف منقولات مشکوک، آنچه را که نسبتش به امام عليه السلام صحيح بوده آورده است.
يکشنبه، 28 اسفند 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آگاهي از غيب در نهج البلاغه (3)

آگاهي از غيب در نهج البلاغه (3)
آگاهي از غيب در نهج البلاغه (3)


 

نويسنده:شيخ محمد مهدي شمس الدين ترجمه دکتر محمود عابدي




 

پيشگويي هاي ديگري که ابن ابي الحديد آورده است
 

گفتيم که شريف رضي تمام پيشگويي هاي امام را قنل و ثبت نکرده است. اما ابن ابي الحديد با آوردن آنچه به او رسيده و صحتش مورد يقين بوده است به جبران اين نقيصه کوشيده است . اما با وجود اين ابي ابي الحديد هم تمامي آنچه را که در اين باره به دستش رسيده است، نقل نکرده است بلکه پس از نقد و بررسي و حذف منقولات مشکوک، آنچه را که نسبتش به امام عليه السلام صحيح بوده آورده است.
نامبرده در اين مورد مي گويد:«خطبه هاي مختلفي که در آنها از حوادث مهمي سخن گفته شده بود به دست مي رسيد. در ميان آنها نسبت برخي به امام صحيح مي نمود و بعضي اصولا از وي نبود. در بسياري از آنها آشفتگي آشکاري يافتم. مواردي که نقل مي کنم نه از خطبه هاي مشکوک، بلکه از مطالبي است که آنها را در کتب مختلف ديده ام.»(1)
ابن ابي الحديد اين قدرت شگفت انگيز امام را چنين تحليل و توجيه مي کند:
«بايد بدانيم اين که بعضي داراي قدرتي باشند و بتوانند به پنهاني هاي جهان دست يابند، امر محالي نيست، و ما در اين باره آنچه لازم بود، قبلاً گفته ايم،(2)اما محال است که يک نفر بتواند به همه اسرار جهان آگاه شود، چرا که قدرت محدود نمي تواند اسرار نامحدودي را فراگيرد، و هر نيرويي که در وجود مخلوقي پيدا شود محدود است. از اين رو نبايد کلام اميرمؤمنان را چنين تعبير کنيم که او از کل جهان آگاه بود، بلکه او بخش محدودي از اسرار جهان يعني آنچه را که حکمت باري-سبحانه-اهليتش را به او داده بود مي دانست.»(3)
ابن ابي الحديد فصلي از کتاب خود را به ذکر بسياري از پيشگويي هاي امام اختصاص داده است. در اينجا ما آن پيشگويي ها را به سبب تازگي مطالب و نيز ارتباطي که به موضوع بحث دارد نقل مي کنيم و آنچه را هم به مناسبات هاي ديگر آورده است بدان مي افزاييم.او مي گويد:
...ادعاي پيش آگاهي او عليه السلام ادعاي الوهيت و نبوت نبود، زرا که او مي گفت آنچه من مي دانم از رسول خدا صلي الله عليه و اله آموخته ام، و ما آنچه را که او گفته بود با واقعيت منطبق يافتيم و همين، صدق ادعاي وي را نشان مي دهد. پيشگويي هايي که به واقعيت پيوسته اند، عبارتند از :
فرود آمدن ضربتي برفرق او و خضاب شدن محاسنش.
قتل فرزندش حسين عليه السلام و سخناني که هنگام عبور از کربلا گفت.
رسيدن معاويه به خلافت بعد از او.
خبردادنش از حجاج و يوسف بن عمرو.
موضوع خوارج نهروان.
پيشگويي درباره اصحاب خويش و اخبار از مصلوب و مقتول شدن آنها.
جنگ ناکثين و قاسطين و مارقين.
پيشگويي تعداد سپاهياني که از کوفه در هنگام حرکت براي جنگ بصره به سوي او خواهند آمد.
اخبار از عبدالله زبير و توصيفش به اين تعبير که «حيله ساز فريبکاري است که در آرزوي خلافت است ولي به آن نخواهد رسيد، از دين دامي مي سازد که دنيا را شکار کند، و او شخصي از قريش است که به دار آويخته مي شود.»
خبردادنش از ويراني و غرق شدن بصره، و ويراني مجددش به دست زنگيان.
ظهور بيرق هاي سياه از خراسان، و انتساب دقيق آن به گروهي که به بني رزيق مشهورند. آنان خاندان مصعب و کساني بودند که طاهر بن حسين و فرزندش و اسحق بن ابراهيم از آنانند. اينان و پدرانشان داعيان بني عباس بودند.
اخبار از بزرگاني که در طبرستان قيام کردند و از خاندان علوي بودند، مانند ناصر، داعي و ديگران. در اين باره مي گويد:
«و ان لآل محمد بالطالقان لکنزاً سيظهره اللله اذا شاء، دعاؤه حق، حتي يقوم باذن الله فيدعو الي دين الله.»
«از خاندان محمد در طالقان گنجينه اي هست که خدا هر گاه بخواهد آشکار کند، دعوت او حق است و به اذن خدا روزي قيام کند و مردم را به دين او دعوت نمايد.»
خبردادنش از مقتل «نفس زکيه»(4)در مدينه و کشته شدن او در کنار احجارزيت.
خبردادنش از قتل برادر او ابراهيم در «باخمرا»به اين عبارت که «بعد از قيام، کشته و بعد از پيروزي مغلوب مي شود.»
و نيز سخن او در اين باره که «تير اجل از دست ناشناسي براو فرود آيد، دست و بازويش شکسته باد که چه تيرانداز تيره روزي است!».
خبردادنش از مقتولين واقعه «وج»(5)و سخنش درباره آنان که «بهترين مردم زمينند».
خبردادنش از حکومت علويان در مغرب و تصريحش به زندگي و مبارزه مخفيانه آنان. اينان هواداران «ابوعبدالله الداعي المعلم»بودند. امام، با اين عبارت به او که اولين نفر علويان بود، اشاره مي کند که «آنگاه صاحب قيروان، که داراي نسبي پاک و برگزيده و از سلاله «ذي البداء المسجي بالرداء»است قيام خواهد کرد.»
عبيداله المهدي، شخصي سفيد روي، خوشگذران، شرابخوارف نازپرورده و فربه اندام بود. و اسماعيل فرزند امام جعفر صادق عليه السلام معروف به ذوالبداء را به اين سبب پوشيده به رداء(مسيحي بالرداء)مي گويند که وقتي درگذشت پدرش امام صادق عليه السلام او را به ردا پيچيد تا بزرگان شيعه آن را ببينند و از درگذشت او آگاه شوند، تا هرگونه شبهه اي در باب او برکنار رود.
و خبردادنش از آل بويه و اشاره اش درباره آنان که «از ديلمان خانواده صياد قيام کنند.»
پدر اينان مردي ماهيگير بود و با آنچه از اين ککار به دست مي آورد مخارج زن و فرزند خود را تأمين مي کرد. خواست الهي سه فرزند او را به پادشاهي رساند و خانواده آنها و قدرتشان گسترش يافت چنانکه به آنان مثل زده مي شد.
امام عليه السلام درباره انان گفت:«کارشان چنان بالا گيرد که بغداد را بگيرند و خلفا را برکنار کنند.»
در اينجا شخصي پرسيد:يا اميرالمؤمنين!روزگار قدرتشان چه مدت است؟ امام جواب داد:«صد سال يا کمي بيش از آن.»
و نيز اين گفته اش که «عياش پسر بي دست را، پسرعمش در کنار دجله خواهد کشت.»و اشاره او به عزالدوله بختيار پسرمعز الدوله ابي الحسين است. يک دست معز الدوله در جنگ قطع شده بود و پسراو معزالدوله بختيار مردي خوشگذران و عياش بود که زندگي را به لهو و لعب مي گذرانيد، و سرانجام در جنگي که در ساحل دجله ما بين او و پسرعمش عضدالدوله اتفاق افتاد، در «قصر الجص»(6)کشته شد، و شهرهاي تحت حکومت او به تصرف عضد الدوله در آمد. اما درباره خلع خلفاء:معز الدوله «المستکفي»خليفه عباسي را برکنار کرد و«المطيع»را به جاي او نشاند، و بهاء الدوله ابا نصر پسرعضد الدوله،«الطايع»را خلع کرد و «القادر»را جانشين او ساخت، و روزگار قدرت او حکومتشان نيز همان بود که امام عليه السلام خبرداده بود.
و خبردادنش به عبداله بن عباس که خلافت به فرزندان او انتقال خواهد يافت:
روزي که علي فرزند عبدالله بن عباس به دنيا آمد، پدرش او را به حضور امام آورد. آن حضرت او را گرفت و آب دهان در دهان او انداخت، و خرمايي که خود جويده بود در دهان او گذاشت و آنگاه به پدرش بازگرداند و گفت: بگير اين پدر پادشاهان را!».
در اينگونه موارد پيشگويي هاي او بسيار است که اگر بخواهيم همه را بياوريم بايد کتب و دفاتر فراواني را به بيان مشروح آن اختصاص دهيم.(7)
ابن ابي الحديد مي گويد:منظور امام از اين سخن:«من به راههاي آسمان بيش از راه هاي زمين آگاهم»به آگاهي از وقايع آينده و مخصوصاً حوادث مهم و سرنوشت حکومت ها اختصاص ندارد. پيشگويي هاي او بيش از يک مورد و صد مورد تحقق يافته است، چنانکه بايد گفت بي ترديد اين پيشگويي هاي از علم محض مايه گرفته و هرگز تصادفي نبوده است.(8)
اکنون مواردي را ذکر مي کنيم که ابن ابي الحديد در فصل مذکور نياورده، اما به مناسبات مختلفي در کتاب خود نقل کرده است .
1ـ هنگامي که علي عليه السلام با خوارج مي جنگيد به ياران خود گفت:«مردي را که پستان دارد بجوييد!»ياران او پس از جستجوي بسيار در گودالي شخصي را يافتند که در زير کشته ها پنهان شده بود. وقتي او را آوردند مردي بود که روي پستان هايش موهايي مانند سبيل گربه روييده بود. علي عليه السلام با ديدن او تکبير گفت و همه حاضران با او تکبير گفتند.(9)
2ـ مردي به او گفت:سر وريش من چندتا مو دارد ؟امام بعد از سخناني جواب داد:«بره اي در خانه توست که فرزند پيامبر را خواهد کشت».ابن ابي الحديد مي گويد:فرزند او سنان بن انس نخعي که با حسين جنگ کرد در آن روز طفلي بود که با دست و پا راه مي رفت.(10)
3ـ روزي در ميانه هاي سخن او شخصي از پاي منبرش برخاست و گفت:«يا اميرالمؤمنين به وادي القري رفته بودم و شنيدم خالدبن عرفطه درگذشته است، مي خواهم که براي او امرزش بخواهي.»
امام گفت:«به خدا او نمرده است و نمي ميرد مگر اينکه سپاه ضلالتي را رهبري کند که بيرقدار آن حبيب بن حمار باشد.»در اين وقت شخص ديگري برخاست و گفت:«يا اميرالمؤمنين من حبيب بن حمار و شيعه و دوستدار توام».
امام پرسيد:«تو حبيب بن حماري؟»
گفت:«بلي »دوباره پرسيد:«راستي تو حبيب بن حماري؟»
جواب داد:«به خدا چنين است.»
گفت:«بدان که بخدا سوگند تو بيرقدار آن سپاه خواهي بود و از اين در نيز بيرق را خواهي آورد.»
و به باب الفيل مسجد کوفه اشاره فرمود.
راوي اين حديث،«ثابت»مي گويد:«به خدا قسم او زنده بود تا روزي که ديدم ابن زياد، عمر بن سعد را به جنگ حسين بن علي عليه السلام روانه کرد و خالد بن عرفطه را به سمت فرماندهي گماشته بود و حبيب بن حمار بيرقدار او بود و از باب الفيل نيز داخل مسجد شد.»(11)
4ـ روزي در مسجد کوفه نشسته بود و در روبروي او گروهي که عمروبن حريث هم در ميان آنان بود. ناگهان زني نقابدار ناشناس وارد شد و مقابل او عليه السلام ايستاد و گفت:«اي کسي که مردها را کشتي، خون ها را ريختي، کودکان را يتيم و زن ها را بي شوهر کردي!»
علي گفت:«اين شخص گستاخ و بي شرم دوگانه جنسي است که مردي و زني را با هم دارد و هرگز خون زنانگي به خود نديده است.»
«يزيد احمسي»،که راوي حديث است، مي گويد:«او سرافکنده و شرمسار از جمع ما گريخت، وعمروبن حريث او را تعقيب کرد. وقتي به ميدان رسيد، به او گفت:«امروز من با حرف هاي آن شخص به وضع تو آگاه شدم به خانه من بيا که مورد لطف و مهر قرار خواهي گرفت.»
چون به خانه او داخل شد به کنيزان خود دستور داد تا براي تحقيق درباره آنچه شنيده بود ، لباس را از تنش درآورند و او را بررسي کنند.
او گريه کنان خواست که از اين کار چشم بپوشند و گفت:«به خدا من همانم که او گفت، شرمگاهي مانند زنان و انثييني مانند مردان دارم و هرگز آثار قاعدگي در خود نديده ام.»عمروبن حريث او را به خود واگذاشت و به حضور علي آمد و و آنچه گذشته بود باز گفت.(12)
5ـ روزي علي عليه السلام سخن مي گفت، نوجواني به نام«عشي باهله »برخاست و گفت:«يا اميرالمؤمنين!چقدر اين حرف ها به حديث «خرافه»شبيه است!»
علي گفت:«اي جوان اگر در سخنت گناهکار باشي خداوند به دست جواني از ثقيف گرفتارت کند...»و ديگر چيزي نگفت، عده اي برخاستند و گفتند:«يا «اميرالمؤمنين!اين جوان ثقفي کيست؟»
گفت:«جواني که شهر شما را مي گيرد، و حرمت ها را پايمال تجاوز خود مي کند. و از جمله گردن اين جوان را خواهد زد.»
گفتند:«چه مدتي حکومت مي کند؟»
گفت:«تقريباً بيست سال.»
گفتند:«کشته مي شود يا به مرگ طبيعي مي ميرد؟»
گفت: به مرگ طبيعي و از دل درد مي ميرد، و حال او چنان خواهد شد که تختش را آلوده کند.»
«اسماعيل بن رجاء»راوي اين حديث مي گويد:«به خدا قسم من به چشم خود ديدم که «اعشي باهله»از جمله ياران گرفتار شده عبدالرحمن بن محمد بن الاشعث بود که پيش حجاج آورده بودند.
حجاج او را سرزنش کرد و دستور داد شعري را که در تحريض عبدالرحمن به جنگ، ساخته بود، بخواند، و در همان مجل گردن او را زد».(13)
6ـ علي عليه السلام به «عمروبن حمق خزاعي»گفت:«اي عمرو تو بعد از من کشته خواهي شد و سرت به شهر ديگر فرستاده خواهد شد، و آن اولين سري است که در اسلام چنين مي شود. واي بر کشنده تو! به هر قومي پناه بري به تو خيانت خواهند کرد، مگر قبيله اي از بني عمرو بن عامر ازري که آنان تو را پناه خواهند داد و تسليمت نخواهند کرد.»
راوي اين سخن،«شمير بن سدير الازدي»مي گويد:«به خدا چندي نگذشت که در روزگار خلافت معاويه،«عمروبن حمق»در ميان قبايل عرب هراسان مي گشت تا به قوم خود بني خزاعه رسيد. آنها به او خيانت کردند و او کشته شد و سربريده اش از عراق به شام رفت و آن اولين سري بود که در اسلام از شهر به شهر ديگر فرستاده شد.»(14)
7ـ«جويرة بن مسهر عبدي»برعلي عليه السلام وارد شد. او خوابيده بود و عده اي از يارانش گرد او بودند. جويره گفت:«اي خفته بيدار شو!ضربتي برسرت خواهند زد که محاسنت را رنگين کند.»
«حيه عربي»،راوي اين سخن، مي گويد:اميرالمؤمنين از حرف او خنديد و گفت:عاقبت کار تو را هم بگويم.«سوگند که کسي که جانم در دست اوست، عمر تو هم باستم فرومايه اي به پايان خواهد رسيد. دست و پايت را مي برند، و در پاي درختي کوتاه به دار آويخته خواهي شد.»
راوي مي گويد:«به خدا چندي نگذشت که زياد،«جويره»را دستگير کرد، دست و پايش را بريد و در کنار«ابن مکعبر»که بردرختي تنومند و بلندبالا آويخته شده بود بردرختي کوتاه بياويخت.»(15)
8ـروزي که جمعي و از جمله عده اي از ياران مخلص امام عليه السلام درحضور او بودند به ميثم گفت:«اي ميثم تو پس از من به دار آويخته خواهي شد، روز دوم، خون بيني و خون دهانت، حاسنت را رنگين خواهد کرد، در روز سوم با ضربه اي عمرت به پايان خواهد رسيد. منتظر چنان روز باش !محلي که بر سردار خواهي رفت نزديک در خانه«عمروبن حري»است، و تو را بر دهمين و کوتاهترين درخت خواهند آويخت، و من آن درخت را به تو نشان خواهم داد.»و دوروز بعد امام آن درخت را به او نشان داد.
اين پيشگويي به تمامي به حقيقت پيوست . چنانکه ابن ابي الحديد به تفصيل آورده است و ما به سبب رعايت (اختصار از ذکر آن خودداري مي کنيم.(16)
9ـ«ابراهيم بن عباس النهدي»در روايتي که اصل آن به «زياد بن نصر حارثي»مي رسد، نقل مي کند که او گفت:
«پيش «زياد»بودم که «رشيد هجري»را آوردند، و او از خواص ياران علي بود. زياد به او گفت:«دوستت گفته است که من با تو چه رفتاري خواهم کرد؟»
گفت:«کاري مي کنم که دروغ بودن سخن او ثابت شود. آزادش کنيد!»و تا او خواست از آنجا بيرون بود، گفت:«بازش گردانيد!بهتر از آنچه دوستش گفته است درباره او صلاح نمي دانم، اگر بماند به ضرر ما کار خواهد کرد. دست و پايش را قطع کنيد!»دست و پاي او را بريدند ولي از سخن گفتن بازنايستاد.
زياد گفت:«خفه اش کنيد و به دارش بياويزيد.»
رشيد گفت:«شما هنوز چيزي پيش من داريد و نگرفته ايد.»زياد گفت:«زبانش را هم ببريد!»و چون خواستند که زبانش را از دهانش بيرون آورند گفت:«يک لحظه فرصت دهيد تا چيزي بگويم» و گفت:«به خدا سوگند که با اين کار پيشگويي اميرمؤمنان علي عليه السلام تحقق مي يابد که فرمود زبانت را هم خواهند بريد.»و سرانجام زبانش را هم بريدند و به دارش آويختند.(17)
10ـ سعد بن وهب مي گويد: علي عليه السلام را در کربلا ديدم که با دست خويش اشاره مي کرد و مي گفت:«اينجا اينجا!»کسي گفت:«يا اميرالمؤمنين!واقعه چيست»؟ گفت:«کارواني از آل محمد در اينجا فرود مي آيد، واي برآنان از شما، و واي برشما از آنان.»
او پرسيد:«يا اميرالمؤمنين مقصود چيست؟»گفت:«واي برآنان از شما که آنها را مي کشيد، و واي برشما از آنان که با کشتن آنان به آتش دوزخ خواهيد رفت.»(18)
11ـ ابن ابي الحديد مي گويد که امام در پايان خطبه اي که از وقايع مهم خبر مي داد،درباره اينکه جنگجويان سلام را برپشت خود حمل خواهند کرد، گفت:«حتي چنان شود که سلاحتان را بر دوش خود نهيد.»گويي در اينجا به سلاح جديدي مانند تفنگ و نظير آن اشاره فرموده است، در همين خطبه از حکومت حجاج و يوسف عمرو نيز سخن گفته است.(19)
12ـ ابن ابي الحديد مي گويد:نکته عجيبي که من به آن برخوردم اين بود که در يکي از خطبه ها در ضمن اخبار از حوادث مهم به قرامطه اشاره دارد و در آن مي گويد که آنان به دوستي و محبت ما تظاهر مي کنند، و در دل به ما دشمني و کينه مي ورزند و نشانه کارشان اين است که وارثان ما را مي کشند و جوانان ما را آواره مي کنند.
ابن ابي الحديد مي گويد: اين پيشگويي به حقيقت پيوست، قرامطه(20)بسياري از فرزندان ابوطالب را کشتند که اسامي آنان در کتاب «مقاتل الطالبين»نوشته ابوالفرج اصفهاني آمده است.
در همين خطبه، به ستوني که در مسجد کوفه بود و به آن تکيه مي کرد، اشاره فرمود و گفت: گويي در اينجا به حجر الاسود تکيه کرده ام، واي بر شما! فضيلت حجر الاسود از خود آن نيست، بلکه از محل و اساس خود، اين حرمت را يافته است. مدتي در اينجا و مدتي در آنجاست- و به طرف بحرين اشاره کرد-و انگاه به جاي اصلي خود باز مي گردد.
و قصه حجر الاسود هم چنان بود که او خبر داده بود.(21)

پي نوشت ها :
 

1ـ شرح نهج البلاغه، ج2،ص508.
2ـ همان مأخذج1،ص425و457-456.
3ـ همان مأخذ،ج2،ص508.
4ـ محمد بن عبداله بن حسن بن علي بن ابي طالب مکني به ابوعبداله و ملقب و مشهور به نفس زکيه، از مردم مدينه و از اصحاب حضرت امام صادق عليه السلام بود، و در عهد آن حضرت ادعاي امامت کرد و به سال145هجري قمري کشته شد.(از ريحانة الادب، به نقل دهخدا).
5ـوج:شهري است در طايف، و گويند نام خود طايف است.
6ـ قصر بزرگي است نزديک سامراء بالاي هاروني که آن را معتصم براي تفرج ساخت و نزديک آن بختيار بن معزالدوله بن بويه به دست عضد الدوله به قتل رسيد (معجم البلدان، به نقل دهخدا).
7ـ شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد،ج2،ص176-175.
8ـ همان مأخذ.
9ـ همان مأخذ،ج1،ص205.
10ـ همان مأخذ،ج1،ص208.
11ـ شرح نهج البلاغه،ج1،ص208.
12ـ همان مأخذ،ج1،ص209-208.
13ـ همان مأخذ،ج1،ص209.
14ـ همان مأخذ، صفحات211-209.
15ـ همان مأخذ.
16ـ همان مأخذ،صفحات211-209.
17ـ مأخذ سابق،ج1،ص300-211.
18ـ همان مأخذ،ج1،ص278.
19ـ همان مأخذ،ج2،ص133.
20ـ در باب احوال قرامطه، وجه تسميه، رهبران،فرقه ها، و عقايد آنان به دائرة المعارف مصاحب،ج2،ص2027مراجعه شود.
21ـ همان مأخذ،ج2،ص508-ابن ابي الحديد در ج2،ص50-49مي گويد که مدائني در کتاب صفين خطبه اي از امام درباره پيشگويي وقايع آورده است که بعد از نهروان ايراد شده است
 

منبع: سالنامه النهج شماره 12- 11



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط